کمربند کتاب مقدس
برخی از همجنسبازان «کمربند کتاب مقدس» در «Pray the Gay Away» شامل افرادی میشوند که از سوی خانوادههایشان طرد میشوند، مانند جاشوا، به دلیل بیرون آمدن، و برخی که از ترس طرد شدن نزد خانوادههایشان نمیآیند، مانند رون.
جاشوا، 6 که 29 ساله، سفیدپوست و اهل حومه ای خارج از آتلانتا است، در یک خانه باپتیست جنوبی بزرگ شد و در بیشتر دوران کودکی و نوجوانی خود در مدارس خصوصی مسیحی شرکت کرد. پدر و مادرش زمانی که او از درمان جذابیت های همجنس خود امتناع کرد، او را انکار کردند.
جاشوا توضیح داد که اشتراکگذاری داستانهایی مانند او بسیار مهم است زیرا «این فقط نوعی بحث سیاسی انتزاعی یا دستور کار سیاسی در هر دو طرف بحث نیست. در پایان 6 << روز معرفی، این بر افراد تأثیر می گذارد: پسر شما، دختر شما، همسایه شما، معلم شما، دوست شما.
وی ادامه داد: به عنوان دانشآموزان دبیرستانی با کلاسمان به تجمعات سقط جنین بهعنوان گردش علمی میرفتیم و با پوسترهای «حالا سقط جنین را متوقف کن» راهپیمایی میکردیم. نقطه ها برای ما به هم مرتبط بودند - عمل سیاسی و مسیحیت.
ما فهمیدیم که چرا اینها باید شریک باشند. فکر میکنم به همین دلیل است که اینجا در ایالات متحده، بهویژه اینجا در جنوب، مهم است، زیرا ما در کمربند کتاب مقدس زندگی میکنیم، فلانری اوکانر آن را جنوب تسخیر شده مسیح نامید.
ما در بخشی از کشور زندگی می کنیم که این ایدئولوژی ها، ایدئولوژی بنیادگرا، این همه ارزآوری دارند. ران، یک مرد سفیدپوست 36 ساله اهل کنتاکی شرقی، در یک بعد از ظهر سرد فوریه، سخاوتمندانه داستان خود را در دفتر دانشگاهم با من در میان گذاشت.
رون هرگز به والدینش نگفت که همجنس گرا است. وقتی رون در یازده سالگی شروع استاد گلوگاهی به احساس جذابیت های همجنس گرا کرد، کسی را نداشت که با او درباره این احساسات صحبت کند. او گفت: «میترسیدم که اگر کشف شود.
تقریباً احساس میکردم که ممکن است در خطر باشم، خطر فیزیکی، اگر بگویم.» ران توضیح داد که او نگران است که اگر والدینش بفهمند او همجنسگرا است، ممکن است "به من آسیب برسانند، با من خشن شوند، مرا بیرون کنند.
و عشقشان را دریغ کنند." وقتی با دهها همجنسگرای کمربند کتاب مقدس مصاحبه کردم و درباره تحقیقاتم بحث کردم، متوجه شدم که داستان جاش و ترسهای رون نسبتاً عادی هستند. خانه برای بسیاری از همجنس گرایان کمربند کتاب مقدس پناهگاه نیست.
در واقع، خانه ممکن است خطرناک تر از خیابان باشد. یک مطالعه کارگروه ملی همجنسگرایان و لزبین ها در سال 2006 نشان داد که از نوجوانان بی خانمان، 20 تا 40 درصد خود را به عنوان همجنسگرا معرفی می کنند.
حضور بیش از حد نگران کننده جوانان همجنس گرا در میان بی خانمان ها. وقتی رون را بیشتر فشار دادم تا بررسی کند که آیا اکنون، در سی و شش سالگی، فکر میکرد والدینش واقعاً او را کتک میزدند، میکشتند یا طرد میکردند، او گفت: «نه، اما فکر میکنم که مرا به آنجا میبردند. مشاوره، شاید حتی دعا کرد.
از این اصطلاح به عنوان «دست گذاشتن بر روی» یاد می شود.» «دست گذاشتن» - لمسی که معالجه یا روشنگر است - یک عمل معنوی در بسیاری از سنت های مذهبی است. در مسیحیت، دست گذاشتن میتواند نمادین یا فراخوانی تحت اللفظی روح القدس به دیگری باشد.
همچنین می تواند با خشونت هم مرز باشد، همانطور که در مورد کریس که سفیدپوست، چهل و دو سال و اهل کنتاکی شرقی بود، چنین بود. هنگامی که کریس در سن 27 سالگی نزد خانواده اش آمد، پدر و مادرش (یک سرباز ایالتی) و مادرش در آغوشی خفه کننده دور او دست گرفتند و به شیطان دستور دادند که کریس را ترک کند و وارد پدرش شود.
کریس توضیح داد که چه اتفاقی افتاده است: مقدمه >> 7 هر دو آنجا بودند و به سمت من آمدند و من را در آغوش گرفتند و دستان خود را دور من انداختند. تا از من بیرون بیاید و به پدرم بیاید.
آنها به معنای واقعی کلمه فکر می کردند که یک روح شیطانی وارد زندگی من شده است و من را تحت کنترل خود درآورده است و تنها راهی که می توانند به من کمک کنند این است که آن را از من بگیرند و روی خود بگذارند.
می دانید، اینجا پنجاه بودند، اواخر دهه پنجاه. و آنها زندگی خود را گذرانده بودند. آنها احساس میکردند که دارند این تصمیم را میگیرند که هر چیزی که به من رسیده است، کنترل زندگی من را در دست گرفته است، به آنها بیایم تا شروع خوبی داشته باشم. کریس ترسیده تلاش کرد تا خود را آزاد کند.
در حالی که هر دو والدین جلوی در را مسدود کرده بودند، کریس به سمت خروجی زیرزمین دوید، پدرش او را از پلهها پایین تعقیب کرد. او موفق به فرار شد. بعداً متوجه شد که والدینش فکر میکردند اگر فقط میتوانستند کریس را در خانه نگه دارند (او حدس میزد که قصد داشتند او را در زیرزمین دستبند بزنند) تا زمانی که واعظ خانوادهشان برای دعای "شیطان همجنسگرایی" از او آمد، ممکن بود او شفا پیدا کند.
همانقدر که این تجربه از نظر روانشناختی آسیبزا بود، و همانطور که خود کریس آن را «محرمانگیزترین تجربهای که تا به حال از سر گذراندهام» نام میبرد، او همچنان این رویداد را به عنوان مدرکی تعبیر کرد که والدینش او را دوست داشتند و از او مراقبت میکردند. آنها تصمیم حساب شده ای گرفته بودند که پدر کریس به عنوان سرپرست خانواده بهترین تجهیزات را برای مقابله با شیطان دارد، و هر دو اقدام کردند تا کریس را از این رنج نجات دهند.